مسعود زارعی
آخرین فیلم آموزشی پرورش آموز
آخرین نوشته ها

دعای روز بیست و ششم ماه مبارک رمضان

*دیده شدن* 👨‍🏫سال ۹۴-۹۵ در یک دوره آموزشی بلند مدت شرکت داشتم. ⏏️این دوره سیستم پیگیری منظمی برای تکالیف هفتگی داشت، هر تکلیف را باید در فرمت معین شده (فایل صوتی، فایل ورد ، فایل اکسل، فیلم یا…) در پلتفرم دوره بارگذاری می‌نمودیم، مربی آن دوره هم فردی توانا بود و با روش‌های مختلف باعث […]

دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان

۲۳ *مسواک دوست داشتنی * 🚙وقتی معلوم شد که به جای یک روز باید دو روز در سفر باشم، سریع رفتم و یک مسواک خریدم. از جرمی که روی دندان‌هایم نشسته بود کلافه شده بودم. مزه دهانم تغییر نموده بود و…، با خرید و استفاده از مسواک به سرعت مشکل حل شد! 🙊👃احتمالا شما هم […]

دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان

*شرایط ویژه* صدای آژیر آمبولانس در سطح خیابان‌های شهر قطع نمی‌شد! جنازه پشت جنازه بود که از زیر دست و پای مردم بیرون می‌کشیدند! زنده‌ها هم حال مساعدی نداشتند و احتمالا برخی، قبل از رسیدن به بیمارستان از دنیا می‌رفتند… گزارشگر تلویزیون، با تعجب و حیرت در حال گزارش این خبر بی‌سابقه بود… اما آیا […]

دعای روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان

*مهمانی آخر* 🍵🍴چند وقت بود می‌خواستم برادرخواهرانم را دعوت کنم منزلمان، جور نمی‌شد، تا اینکه با پیگیری‌های همسرم هجدهم خرداد سال ۹۷ توانستیم برادران و خواهرم را همراه فرزندانشان دور هم جمع کنیم. پدرم با اینکه روزهای قبلش حال خوبی نداشت، ولی پذیرفت که در جمع ما حاضر شود… و دو هفته بعد در دوم […]

دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان

خسته و کوفته بودند! تمام دار و ندارشان در وسایل اندکی خلاصه می‌شد که خیلی سریع در کوله پشتی‌هایشان ریخته و با هم از خانه فرار کرده بودند. دو شبانه روز پیاده‌روی اعضای کوچک و بزرگ خانواده در کنار هم و چهار روز معطلی پشت مرز برای صدور مجوز و…، رمقی برایشان باقی نگذاشته بود. […]

دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان

با نام مهربانی خدا و برترین درودها بر برجسته ترین فرستادگان او   سفره ای گسترده از خوبی ها، روز نوزدهم   یکی از دوستانم تعریف می‌کرد: 🎆میهمانی خاطره انگیزی بود! سه ساعت تمام، گفتیم و شنیدیم؛ خندیدیم و شاد بودیم؛ کلی مطلب هم یاد گرفتیم. مرحوم استاد محمد تقی جعفری با لهجه شیرین و […]

دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان

  🧓صاحب‌علی یکی از مشتریان قدیم پدرم بود، خیلی باصفا و جالب بود، در دهه شصت و هفتاد معمولاً ظهر می‌رسید تهران، حساب قبلش را تسویه می‌کرد، یک شب هم منزل ما می‌ماند و صبح یک کامیون می‌گرفت و بارها را میانه می‌برد. بااینکه سنی ازش گذشته بود ولی سرحال و قوی بود، اجازه نمی‌داد […]